"آوای درد" روزها و شب ها در آرزوهای خود غرقیم و لی انگار دست یافتن به آن ها خیالی بیش نیست.گویا در زندانی گیر کرده ایم که رهایی از آن محال است.روز به روز دیوارها و میله های این زندان مستحکم تر از روز قبل میشود.داروغه ی شهر با وعده های پوچالی و بزک شده ساه دلان را می فریبدو بر اسب تیزرو خود می تازد.گویا این مردمان اختیار خود را ندارندو هرچه به آن ها تحمیل شود؛بی هیچ مقاومتی می پذیرند.او می گوید
شما مدیون منید.)همه بیکارو بهای اجناس سرسام آور؛مسافرت در داخل مملکت فقط با صرف هزینه ی گزاف ممکن می باشد.انگار در این سرزمین؛روستازادگان؛کشاورزان؛کارگران آدم نیستند.آنها باید در بدبختی دست و پا بزنندو در حسرت روزهای رؤیایی بغض کنند و به مرگ تدریجی جان دهند.آن ها از این همه عدالت خسته شده اند.بس است یک مقداری هم از این عدالت بی عدالتی کم بکنید.نگویید ما شیعه ایم و حکومتمان اسلامی است.اسلام در کجای این سرزمین مشهود است.سرزمین معتادان؛بیکاران؛متکدیان؛دزدان؛و آنانی که در حسرت یک روز خوش به آینده چشم دوخته اند.همه برای رفاه چند نفر زندگی می کنند